نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
26. دى 1399 - 10:42
وزارت امور خارجه آمریکا نیز در گزارشی او (پهلوی دوم) را شخصیت پیچیده و پر از تضاد می دانست و در او ترکیبی غیرقابل پیش بینی از نرم دستی و سنگدلی را ذکر می کند.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،سیاست خارجی ایران در عصر پهلوی فراز و فرودهای بسیاری را تجربه نموده که در عمده این تحولات، نقش قدرتهای بزرگ نظام بین الملل بسیار حائز اهمیت بوده است. در کنار ثبات مؤلفه های فوق در طول سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ش. کارگزار نظام سلطنتی به شکل مستمر دچار تحولات ادراکی و کارکردهای سیاسی شده است که در تعامل پویا با نظام بین الملل ایجاد شده است.

در واقع، نقش نهاد سلطنت به عنوان قدرت مطلقه حاکم در کشور و شخص پادشاه، با توجه به ساختار استبدادی و فرهنگ سیاسی بسته کشور، تأثیر فراوانی در مناسبات خارجی داشته است. بر این پایه، هدف اساسی این تحقیق بررسی تأثیرات شخصیت پهلوی دوم، بر روند سیاست خارجی ایران است؛ بنابراین، پرسش اصلی این مقاله بدین شکل طرح می گردد که: مؤلفه های روان شناختی شاه، چگونه روابط خارجی ایران با قدرت های بزرگ در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ش. را تحت تأثیر قرار داده است؟.

 برای پاسخ به این پرسش سؤالات فرعی دیگری نیز طرح می گردد، از جمله اینکه: مؤلفه های شخصیتی پهلوی دوم دارای چه ویژگی هایی بوده است؟ شخص شاه و نهاد سلطنت در مقطع زمانی پژوهش از چه جایگاهی در ساختار سیاسی ایران برخوردار بوده است؟ متغیر فردی وی چه نگرش ها و رویکردهای اعلامی ای را در سیاست خارجی ایران طرح کرده است؟ بر مبنای روان شناختی شخصیت شاه و تحولات روانی او، چگونه می توان ادوار سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی دوم را تبیین نمود؟.

 بر مبنای این پرسش ها، بخش های اصلی پژوهش سامان یافته اند و در انتها فرضیه اصلی پژوهش به شرح زیر پی ریزی شده است که روان شناختی شخصیت شاه مبتنی بر ویژگیهای حمایت جویی و عظمت گرایی سبب می گردید که همواره دلهره از اتحاد شوروی و تعلق خاطر روانی و احساس امنیت از سوی آمریکا محور سیاست خارجی ایران باشد.

 متقابلا روند تحولات سیاست خارجی و به ویژه ائتلاف با آمریکا، باعث تقویت کیش شخصیت شاه و صفت عظمت گرایانه در خلقیات او می گردید. این فرضیه البته با توجه به تحولات و تکامل شخصیتی شاه با قرینه یابی در گفتارهای او تبیین شده و بر همین اساس، دوره های تاریخی متمایزی در سیاست خارجی ایران عصر پهلوی دوم استخراج شده است.

مبانی نظری این پژوهش بر رهیافتی ترکیبی، شامل ابعاد خرد و کلان در تحلیل سیاست خارجی استوار است؛ بنابراین، برای تبیین جایگاه متغیر شاه در سیاست خارجی ایران، از رویکرد سلطانیسم ماکس وبر و نیز پیش نظریه سیاست خارجی جیمز روزنا استفاده می گردد. برای تبیین ساختار شخصیتی شاه نیز از نظریات کارن هورنای استفاده می شود. پژوهش نیز ماهیتی توصیفی- تبینی دارد، چرا که بر مبنای مطالعات اسنادی و کتابخانه ای به ویژه با تمرکز بر شناخت شخصیت شاه، از روش توصیفی استفاده و با توجه به کاربست نظریه های فوق الذکر از روش تبیینی برای ارتباط میان متغیرها بهره گیری شده است.

روان شناختی پهلوی دوم

الف) شخصیت و روان شناسی سیاسی

روان شناسی رفتارهای عینی و فرایندهای ذهنی شامل، افکار، احساسات و انگیزه ها را مورد بررسی قرار می دهد (عبدالملکی، ۱۳۹۴: ۱۴). روان شناسان عمدتا بر تفاوت های فردی افراد که بر اساس عوامل روان شناختی مثل هوش و نوع شخصیت تعیین می شود، تأکید دارند (قائمی فر و میرزایی، ۱۳۸۸: ۲۴). به همین جهت در حوزه روان شناسی سیاسی نیز شخصیت مفهومی محوری است، زیرا بر نحوه تفکر و رفتار افراد در صحنه سیاسی تأثیر می گذارد (عبدالملکی، ۱۳۹۴: ۶۳). بر همین اساس، روان شناسی سیاسی به ویژه در تحلیل رفتار رهبران سیاسی شکل گرفته است (بنی جمالی، ۱۳۸۸: ۶۰). در مورد شخصیت نیز هر چند تاکنون تعریفی که همگان بر آن اجماع کنند، ارائه نشده است؛ اما به طور کلی شخصیت را می توان سیستم تمایلات نسبتا پایدار روانی و جسمی هر فرد تعریف نمود (پورافکاری، ۱۳۸۶: ۱۱۰۶).

کلیتی که از ویژگی های جسمانی فراتر رفته و تعداد زیادی از ویژگی های ذهنی، اجتماعی و هیجانی را نیز در برمی گیرد (شولتز، ۱۳۷۴: ۱۳). جهت ارزیابی شخصیت افراد از روش های گوناگونی استفاده می شود که در این میان می توان از زندگینامه ها، پرسشنامه ها، خاطرات، موقعیت های آزمایشی، گفتارها نام برد. در تبیین نظری شخصیت در روان شناسی نیز رهیافت های متعددی وجود دارد. در رهیافت فردگرا سرشت گرا مانند رویکردهای زیگموند فروید، کارن هورنای بر ویژگی های فردی و نظام شناختی درشکل گیری رفتارهای فرد تمرکز می شود (قائمی فر و میرزایی، ۱۳۸۸). در این زمینه کارن هورنای برای رشد شخصیت در کودکی، به نقش والدین اشاره می کند که آنها می توانند نیاز کودک به سلامتی و ایمنی را ارضاء کنند و یا موجب ناکامی و بروز اضطراب اساسی شود.(شولتز، ۱۳۷۴: ۳۲۲).

هنگامی که این اضطراب تولیدشده ظاهر می شود، بالطبع فرد شیوه های گوناگونی برای کنار آمدن با احساس های اضطرابی خود به کار می بندد که برخی از شیوه ها ممکن است به صورت ویژگی های قوی در شخصیت فرد در آیند و به نیازها تبدیل شوند (شاملو، ۱۳۸۲: ۱۷۲ - ۱۷۱).

ب) ویژگیهای شخصیتی پهلوی دوم

بر پایه چارچوب تشریح شده در باره شخصیت، پهلوی دوم دوران کودکی خود را در فضای دیکتاتوری گذراند. از منظر روان شناختی، کودکانی که در محیط دیکتاتوری پرورش می یابند، در ظاهر حالت تسلیم و اطاعت از خود نشان داده، ولی در واقع دچار هیجان و اضطراب بوده و اغلب ضعیف النفس هستند (طاهری، ۱۳۸۹: ۶۹). هر چند عنوانی چون ولیعهدی، غروری وصف ناشدنی در ضمیر او ایجاد می کرد، اما از طرف دیگر خشونت قزاقی رضاخان، احتياجات اساسی روانی کودکی مانند محبت و اعتماد را تأمین نکرده و لذا او را فاقد عشق ورزی نمود.

وضعیتی که باعث شده بود تا فرح ناتوانی شاه در ابراز محبت به فرزندانش را به همین بی مهری پهلوی اول تأویل کند (میلانی، ۱۳۸۷). ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران نیز بر همین نکته اصرار می ورزد که ضعف درونی شاه ناشی از طرز تربیت او در کودکی و اوان جوانی و اطاعت و تبعیت توأم با ترس او از پدرش بوده است... محمدرضا فردی مطيع و متکی بار آمده و جرأت اتخاذ تصمیم با اراده و مسئولیت شخصی خود را از دست داده است (سولیوان، ۱۳۶۱: ۳۸).

انفعال شخصیت و حمایت جویی: زندگی و تحولات سیاسی، شخصیت پهلوی دوم را مشحون از احساس هراس و نیازمند به ایجاد تکیه گاه امن ساخته بود؛ ارنست پرون، اسداله علم، اشرف پهلوی، تصور نظر کردگی الهی و همچنین اطمینان به حمایت آمریکا، سرچشمه های تأمین امنیت روانی شاه بودند (زونيس، ۱۳۷۰: ۲۴۰). حتی آن چنان که احسان نراقی روایت می کند، اصرار شاه برای رفتن به آمریکا پس از سقوط نیز ریشه درهمین احساس امنیت روانی داشت؛ این احساس وابستگی شدید تا زمان مرگش نیز وجود داشت (نراقی، ۱۳۷۲: ۱۵۷).

نمایش قدرت و ضعف درونی: نمایش قدرت و تلاش برای تحمیل به دیگران همواره بخشی از زندگی روانی شاه جهت مبارزه با احساس ضعف درونی اش به شمار می رفت. يونيفورمها، نشان های نظامی، برگزاری مراسم باشکوه متعدد و اظهارات اقتدارطلبانه او در همه جنبه های زندگی، جملگی اجزایی برای ارائه چنین تصویری بود (طاهری، ۱۳۸۹: ۸۱).

 ثریا اسفندیاری همسر دوم شاه، علاقه شاه به پرواز با هواپیما و رانندگی با اتومبیل های اسپورت را نشان از این میدانست که شاه خود را شجاع تر و بی پرواتر از آنچه واقعأ بود، نشان دهد (اسفندیاری، ۱۳۷۷: ۶۳). بر همین مبنا نیاز به تحسین شدن و موردانتقاد واقع نشدن ویژگی دیگری است که از حس ضعف و نیاز قدرت طلبی وی سرچشمه می گرفت. اسداله علم تأکید می کند: همان گونه که خدا یکی است، شاه هم یکی است و هر قدر زیر دستانش بیشتر تحقیر شوند، او بیشتر خوشش می آید (علم، ۱۳۷۱: ۵۲۶).

خودشیفتگی و عظمت طلبی: توهم عظمت از صفات پهلوی به شمار می رفت که در طول سال های حیات سیاسی وی استمرار داشت (واعظ، ۱۳۸۸: ۲۲۷). خود شاه در مصاحبه با خبرنگار ایتالیایی اوریانا فالاچی چنین مطرح می کند که: به طور کلی من تنها نیستم، بلکه نیرویی مرا همراهی می کند که دیگران آن را نمی بینند. قدرت من، قدرت خدایی است.فالاچی، ۱۳۵۶: ۱۰).

 بر مبنای این عظمت طلبی بوده که شاه در سال ۱۹۷۴ م. در مصاحبه با نیویورک تایمز گفت: «در ایران آنچه به حساب می آید، یک واژه جادویی است و این واژه شاه است» (فرامرزی، ۱۹۷۴: ۱). این افزایش خودمحوری و خودشیفتگی را می توان به نارسیسیسم تعبیر کرد (غنی، ۱۱۴: ۱۳۶۱ ).

 تملق جویی: ساختار سیاسی پادشاهی، دیگران را در برابر شاه به تملق گویی وادار می کرد. امیرعباس هویدا می گفت: «اگر ایشان بفرمایند بتمرگید، فحش اعليحضرت برای من نوشدارو، شفا، مایه هستی و بقاست» (معتضد، ۱۳۷۸: ۸۷۴). نه تنها اطرافیان شاه، بلکه شخصیت های خارجی نیز از این مشخصه در جهت پیشبرد مقاصد دول متبوع خویش بهره می بردند؛ لذا شاه که پرونده سیاهی در زمینه حقوق بشر داشت، توسط روزولت رئیس جمهور آمریکا این گونه مورد تحسین واقع می شد که در همه ممالک آسیا پادشاهی به دموکرات منشی پادشاه ایران یافت نمی شود (اورنگ، ۱۳۴۷: ۴۵). دیوید راکفلر سرمایه دار مشهور نیز در یک مهمانی به شاه گفته بود؛ چه خوب بود، چند سالی اعليحضرت را به آمریکایی ها امانت می دادند تا سریعا به دولتمردان آمریکایی یاد دهد که چگونه باید حکومت کنند موسوی نیا، ۱۳۹۲: ۱۱۱).

سوءظن و هراس دائمی: شاه در طول حیات سیاسی خود همواره دچار هراس و سوءظن نسبت به چهره های سیاسی داخلی و همچنین قدرت های خارجی بود. در داخل کشور، محبوبیت مصدق و موفقیت او در ملی کردن نفت ایران شاه را واقعا به خشم آورده بود.هویدا، ۱۳۷۰: ۱۴۰).

به گونه ای که خطاب به اسداله علم می گوید: «چنین آدم مضری، فکر نمی کنم ظرف هزاران سال در کشوری پیدا بشود که در عین حال مردم را این اندازه خر بکند» (علم، ۱۳۷۲: ۲۹۵ / ۴ ). شاه همچنین علی رغم اینکه متحد غرب بود، اما همواره از دسیسه همزمان کشورهای غربی و شرقی علیه خود دچار هراس بود، لذا به نخست وزیر یوگسلاوی گفته بود: «قدرت های بزرگ معتقدند؛ هر چه ما کشورهای کوچک داریم، قابل معامله است» (علم، ۱۳۷۱: ۱۲۵)

ج) اضطراب اساسی و دوگانگی شخصیت

با توجه به مؤلفه های شخصیتی پهلوی دوم می توان گفت دوگانگی و اضطراب مهمترین مؤلفه های شخصیتی وی را تشکیل می دادند که در تمام باورهای سیاسی، فکری و مذهبی او نمایان بود. به ویژه سیاست داخلی و خارجی ایران عصر پهلوی مشحون از گزاره های متناقضی بود که عمدتا از شخصیت شاه به عنوان یگانه تصمیم ساز و تصمیم گیر در کشور نشأت می گرفتند. چنانچه بسیاری توسعه ناهمگون سیاسی- اقتصادی دوره پهلوی دوم را حاصل این تناقض فکری می دانند.

شاه با مشاهده کشورهای دموکراتیک سعی می کرد خود را شاه مترقی معرفی کند، اما در مقابل به شکل غریبی یک سلطنت کاملا خودکامه را به نمایش می گذاشت (کاتوزیان، ۱۳۷۳: ۲۴۲). به گونه ای که طبق اعلام سازمان عفو بین المللی در سال ۱۹۷۵م. هیچ کشوری در جهان سابقه ای بدتر از ایران در زمینه حقوق بشر نداشت (گازیوروسکی، ۱۳۷۳: ۲۵۵). شاه در مصاحبه ای خطاب به اوریانا فالاچی می گوید: من دموکراسی را نمی خواهم... همه اش مال خودتان (فالاچی، ۱۳۵۶: ۱۶).

عرصه اعتقادات مذهبی نیز به نظر می رسد که پهلوی دوم دچار نوعی اضطراب اساسی بود و دوگانگی شخصیت او بر تمام اعتقادات مذهبی اش نیز سایه افکنده و خود را تحت حمایت الهی و نظر ائمه اطهار (ع) می دانست. لذا از طرفی به علم می گفت: امروز روز شهادت حضرت علی (ع) است و به طوری که می بینی کراوات سياه بسته ام نه فقط به منظور رعایت ظواهر امر، بلکه به دلیل ایمان عمیقی که به خداوند و امامانش دارم (علم، ۱۳۷۱: ۳۹۱/ ۱ ).

اما در تضاد با این نگرش؛ سیاست تضعیف مذهب، تغییر تقویم، گسترش سبک زندگی غربی و فساد اجتماعی از جمله مسائلی بود که نه تنها به عنوان ضدیت شاه با دین تفسیر می شد، بلکه از جمله دلایل اساسی انقلاب اسلامی نیز به شمار می رفت (نراقی، ۱۳۷۲: ۲۱). بنابراین مجموعه ای از ویژگی هایی چون هراس، حمایت جویی، تملق طلبی و نمایش قدرت شخصیتی در شاه ایجاد نموده بود که علی رغم شکوه ظاهری دارای ابعاد بسیار متزلزل درونی بود. می توان او را در مفهوم دقیق کلمه، شخصیتی اقتدارگرا دانست که با ضعیفان و زیردستان زورگو و پرتفرعن بود و در مقابل کسانی که قدرتمندشان می دانست، ضعف و زبونی نشان می داد. وزارت امور خارجه آمریکا نیز در گزارشی او را شخصیت پیچیده و پر از تضاد می دانست و در او ترکیبی غیرقابل پیش بینی از نرم دستی و سنگدلی را ذکر می کند میلانی، ۱۳۸۰: ۳۵۶).

سلطانیسم و تصمیم گیری سیاست خارجی در رژیم پهلوی

الف) ساختاری سیاسی مبتنی بر سلطانیسم وبری

نظریات ماکس وبر به عنوان یکی از اندیشمندان جامعه شناسی سیاسی در موارد متعددی می تواند جهت تبیین ویژگی های سیاسی رژیم پهلوی مورد استفاده قرار گیرد. وبر در بررسی مشروعیت سیاسی، اقتدار را به سه گونه عقلانی- قانونمند، فرهمند و سنتی تقسیم می کند. از منظر او، اقتدار عقلانی بر حاکمیت قانون و بوروکراسی و اقتدار فرهمند بر مختصات برجسته فردی رهبر و پیروی مشتاقانه پیروان از او مبتنی است (لسناف، ۱۳۸۰: ۳۳).

وجه تمایز اصلی اقتدار سنتی از اقتدار عقلانی نیز در فقدان بوروکراسی واقعی و قرار داشتن برسنت و موروثیت است. در همین راستا او مفهوم نظام سلطانی را به عنوان یکی از اشکال اقتدار سنتی و برای اشاره به حالت افراطی پاتريمونیالیسم (نظام موروثی) وارد ادبیات جامعه شناسی سیاسی نمود (شمسینی غیاثوند، ۱۳۸۳).

در سلطانیسم، قدرت به شکل کاملا شخصی و طبق اراده حکمران و فارغ از محدودیت های ناشی از عرف، قانون، دیوان سالاری و نهادهای مدنی اعمال می شود (شهبازی، ۱۳۸۲: ۸۱). به عبارت دیگر در نظام سلطانی، سلطه در اصل بر اساس تشخیص و به دلخواه و مبتنی بر رأی و اختیار حاکم است که آن را از دیگر شکل های نظام اقتدارگرا جدا می کند (کاتوزیان، ۱۳۷۹: ۱۲) و این نظام سلطانی به واسطه آنکه قدرت سیاسی در آنها کاملا در دست یک دیکتاتور متمرکز است، اجازه استقرار هیچ گروه باثبات سیاسی را در جامعه نمی دهد (حجاریان، ۱۳۷۴: ۴۸). حاکمیت سلطانی به دلیل اینکه سنت سلطنت را احیاء می کند، مشروعیتش را از آنجا می گیرد، اما از شیوه های مدرن نیز استفاده می کند (منوچهری، ۱۳۷۶: ۱۴). به عبارت دیگر می توان آن را بازتولید حاکمیت گذشته در لفافه ابزارهای مدرن نامید.

ویژگی های نظام سلطانی در خاندان پهلوی، با دوره پهلوی اول در خلال سالهای ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۰ش. و پهلوی دوم از سال ۱۳۴۲ش. تا انقلاب اسلامی انطباق دارد. طی این ادوار قدرت سیاسی کاملا در دست شاه متمرکز بوده است. با توجه به توضیحات فوق می توان مجموعه ای از ویژگی های نظام های سلطنتی سلطانیسم پهلوی اول و پهلوی دوم را در مصادیق زیر مورد بررسی قرار داد (شمسینی غیاثوند، ۱۳۸۳)

- پایگاه اجتماعی محدود نظام سلطانی - خودکامگی (ریاکاری قانونی با حفظ ظواهر دموکراتیک نظیر مجلس) - اتکاء به قدرت خارجی - اتکاء به ایدئولوژی ناسیونالیسم به همراه کیش شخصیت - تیره شدن و آمیختگی مرز میان نظام و ملت - ایجاد شبکه حامی پروری - توسعه اقتصادی نامتوازن با سطح بالای فساداز منظر ساختاری جهش اقتدارگرایی پهلوی دوم به نظام سلطانی در سال های پس از ۱۳۴۲ش. نتیجه رها کردن اتحاد پیشین شاه با بزرگ مالكان (اصلاحات ارضی و استقلال فزاینده او از اقتصاد داخلی به علت افزایش درآمدهای نفتی بود. (لینز و شهابی، ۱۳۸۰: ۴۴).

همچنین بی ثباتی های داخلی و کمک های خارجی به نظام پهلوی، پیدایش نظام سلطانی را در ایران تقویت کرد. شاپور بختیار در مصاحبه با تاریخ شفاهی هاروارد، توتالیتاریسم شاه محور را این گونه توضیح می دهد: «شاه حتی یک حزب که طرفدار سلطنت مشروطه باشد را هم قبول نمی کرد.. ما تحت فشار یک رژیم به تمام معنا دیکتاتوری فاشیستی بودیم. توتالیتر به تمام معنی، توتالیتر منهای ایدئولوژی » (بختیار، ۱۳۶۳: ۱۵).

این ساختار متمرکز و شخصی بوده و بر ارتش و نیروهای اطلاعاتی، دیوانسالاری و درآمد نفت متکی بود و با دو شیوه نظارت و سرکوب سعی کرد حاکمیت خود را بر جامعه محقق کند (الهی زاده و حیاری، ۱۳۹۳: ۲۵). آن چنان که گزارش آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) به عنوان نخبگان و تقسیم قدرت در ایران در فوریه ۱۹۷۶ می نویسد: «اگر وزیری رأی عدم اعتماد گرفت بدان جهت خواهد بود که شاه آن را خواسته است... مجلس آلت دست شاه بوده است و مقاصد شاه را برآورده می کند» (اسناد لانه جاسوسی، ۱۳۸۶، ۲۴۴/ ۷ ). ساواک نیز به عنوان یکی از ابعاد سه گانه (دربار، ساواک، ارتش) قدرت رژیم پهلوی بود.

ب) الگوی نظری روزنا و تصمیم گیری فردی در سیاست خارجی

ساخت درونی نظام سلطانی مبتنی بر برتری فرهمند گونه شاه و اطاعت پذیری زیردستان و نهادهای اداری بود. ضمن اینکه از منظر ساختار سیاسی نیز طبق قانون اساسی، شاه شخص اول مملکت و عالی ترین مقام قوه مجریه به حساب آمده که بر طبق اصل ۲۷ قانون اساسی مشروطیت مستقلا حق انشای قانون را داشت. بر این اساس می توان جهت تبیین سیاست خارجی در این نظام سلطانی، از پیش نظریه سیاست خارجی روزنا نیز به شکل تطبیقی استفاده نمود.

جیمز روزنا برای ارائه چارچوبی در سطوح مختلف تحلیلی جهت فهم سیاست خارجی تلاش کرده و در این راستا متغیرهای مؤثر بر سیاست خارجی را معرفی می کند؛ متغیرهای فردی (تصورات و ویژگی های تصمیم گیران)، متغیرهای نقش گرایانه، متغیرهای دیوان سالارانه متغیرهای ملی (قدرت و منابع کشور) و متغیرهای نظام بین الملل (95 :1971 ,Rosenaul).

متغیرهای فردی ناظر بر ویژگی های شخصیتی تصمیم گیرندگان است. متغیر دوم که به منابع نقشی اشاره دارد، کاملا در جهت معکوس با شخصیت تصمیم گیرنده تعریف می شود. در واقع دایره صلاحیت ها و اختیارات آن مقام را نقش می نامند. متغیر حکومت نیز اشاره به ماهیت و ساختار بوروکراتیک حکومت و تأثیری که بر سیاست خارجی می گذارد، دارد. متغیر جامعه بر این مبنا آمده است که سیاست خارجی را نمی توان فارغ از ویژگی های اجتماعی، ژئوپلیتیک و پیشینه تاریخی کشور بررسی کرد. دست آخر متغیر بین المللی به معنای این است که بخشی از عوامل تعیین کننده در سیاست خارجی معطوف به وضعیت ساختاری نظام بین الملل است. همچنان که به عنوان مثال نظام دوقطبی پساجنگ سرد، نقش مؤثری بر ساخت سیاست خارجی ایران پهلوی داشته است. (دهقانی فیروزآبادی، ۱۳۸۸: ۲۱).

برای وزن دهی و سنجش نقش هرکدام از این مؤلفه های پنج گانه در شکل گیری سیاست خارجی کشورهای گوناگون، روزنا ویژگی هایی را برای شناخت کشور مورد مطالعه مطرح می کند. نظیر قدرت بازیگر، وضعیت اقتصادی، ماهیت باز و بسته ساختار اجتماعی و رخنه پذیری ساختار فرهنگی در چارچوب این رهیافت نظری، ایران عصر پهلوی در زمره کشورهای بزرگ، توسعه نیافته و بسته قرار می گیرد و لذا در ایران لزوما متغیر فردی بیشترین و البته جامعه کمترین تأثیر را بر سیاست خارجی کشور داراست (عطایی و منصوری مقدم، ۱۳۸۷).

با کاربست الگوی نظری روزنا، همان گونه که در نتیجه بحثهای جامعه شناختی مبتنی بر سلطانیسم نیز آشکار گردید، برای تبیین سیاست خارجی در کشورهایی مانند ایران عصر پهلوی عمدتا بایستی در سطح فردی و بر متغیر غیرمادی یا ذهنی که در واقع همان باورها، هنجارها و دیدگاه های نخبگان تصمیم گیرنده آن کشورهاست، تمرکز نمود (36 :2008 ,Joseph). چه اینکه در نظریات سطح داخلی و خرد، فهم اقدامات خارجی یک کشور عمدتا به نوبه خود به ادراک محيط فکری و روانی افراد و نخبگان تصمیم گیرنده در سیاست خارجی آنها نیازمند است (41 :2008 ,Hunter , Gnehm & Joulwan).

نتیجه آنکه؛ سیاست خارجی ایران عصر پهلوی دوم، نه محصول فرآیند کار و وظیفه سازمان و چانه زنی افرادی مسئول، نه نتیجه خواست مردم و جامعه مدنی، بلکه عمدتا متکی بر علائق، شخصیت، ادراکات و هنجارهای ذهنی شاه شکل گرفته است. اسداله علم در خاطرات خود مکرر در باره تصمیم گیری های فردی شاه درحوزه سیاست خارجی بدون آنکه حتی وزیر خارجه کمترین اطلاعی داشته باشد، سخن می گوید: «به شاه توصیه کردم کمیسیونی به منظور مطالعه خروج انگلستان از خلیج فارس تشکیل بدهد، ولی او نصيحت مرا نشنیده گرفت. شاه از هر چه نام مطالعه دارد، متنفر است... شاه پاسخ داد: خودم برای این کار کافی هستم» (علم، ۱۳۷۱: ۱۱۴/ ۱ ).

عبدالله مرادی /پایان بخش اول

انتهای پیام/

نظرات کاربران

تازه های سایت

پربازدیدها