دوستان و همکلاسی های این دورانش، او را نابغه می نامیدند، نابغه ای در ابعاد مختلف، از لحاظ اخلاقی و تعهد کم نظیر، از لحاظ علمی و آموزشی بی رقیب، از لحاظ هنری و ورزشی برجسته و...
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،شهید عین الله دهراب پور در یکی از روزهای بهاری سال ۱۳۴۵ در سیاه چادر عشایری در حال کوچ و عزیمت به محل ییلاقی عشایری خود در منطقه آب نهر شهرستان بویراحمد پا به عرصه هستی گذاشت. این منطقه در دامنه های جنوبی کوه دنا، ۱۵کیلومتری شمال شرقی شهر یاسوج در مسیر قدیمی یاسوج به شیراز و جاده ی فعلی یاسوج به اقلید ( قطعه ای از جاده طریق الرضا که پس از عبور از استانهای یزد، فارس، خراسان جنوبی به مشهد مقدس ختم می گردد ) قرار دارد و در دل خود چشمه ای زیبا و رویایی به نام آب نهر را جا داده است.
---
دو سه ماهه بود که با لبخند ملیح و دست و پا زدن در گهواره سنتی که به دو چوب سیاه چادر بسته بود، نظر اهل خانواده و قوم و خویشان را به خود جلب کرده و با تکلم کودکانه اش که در این دوره طفولیت سه و چهار ماهگی، خارق العاده به نظر می رسید، شگفتی و نشاط خانواده و قوم و خویشان را به ارمغان و همه آنان را به وجد آورده بود. بزرگترها توصیه داشتند این حالات شگفت را در این ایام طفولیت از دیگران پنهان دارند و بر اساس اعتقاد شان با دعاهای ملا های محلی که مزین به آیات قرآن بود و تعدادی مهره سبز رنگ آویزان به گهواره اش که معرف امداد اهل بیت بود او را چشم بندان کرده بودند.
دوران کودکی عین الله تا پیش از رفتن به مدرسه به شکل زندگی عشایری و کوچرو سپری شد. او به همراه خانواده، بهار و تابستان ها را در دامنه های خوش آب وهوا و چشمه سار دنا و پاییز و زمستان ها را در چراگاهها و مراتع گرمسیری جنوب غربی شهرستان گچساران، نزدیک به سواحل خلیج فارس گذارند.
هفت سال اول کودکی اش با رفتارها و گفتارهایی منحصر به فرد، مبین و موید شخصیت نادر و والای ایشان بود. خلاق، پر تحرک، بی آزار، خوش زبان، باهوش، کمک کار پدر، دلسوز مادر و … به طوری که چراغ خانه با وجود ایشان روشنایی خاصی پیدا کرده بود.
هفت ساله بود، همراه برادرش که در آن روزگار، معلم عشایری در شهرستان مرزی سر دشت آذربایجان غربی بود، با ترک پدر و مادر و دیگر اعضاء خانواده به دیار غربت رفت و در آنجا مشغول به تحصیل شد، با توجه به نبوغ و استعداد سرشار و فوق العاده ای که از خود بروز داد، طی دو سال تحصیلی ( مهر ماه ۱۳۵۲ الی مهرماه ۱۳۵۴ ) پایه های اول تا چهارم را با استفاده از دستورالعمل جهش تحصیلی به اتمام رساند.
در سال تحصیلی ۱۳۵۵-۱۳۵۴، پایه پنجم ابتدایی ، آخرین پایه تحصیلی دوره ابتدایی خود را در حوزه امتحانی ماهیدشت کرمانشاه با کسب رتبه اول گذراند. زندگی در ماهیدشت کرمانشاه را همراه خواهرش از آموزگاران آن منطقه ، برادرش راهنمای تعلیماتی مدارس عشایری استان کرمانشاه و شهید محمدرضا رستگار پسر خاله هم سن و سالش سپری نمود.
دوران تحصیلی سه ساله دوره راهنمایی را نزد یکی از خواهران، در مدرسه آریوبرزن شهر یاسوج به پایان رساند. در هر سه سال با کسب امتیازات چشمگیر تحصیلی و به دست آوردن معدلهای نزدیک به بیست به عنوان رتبه اول شهر یاسوج، هوش و استعداد شگرف، نظم و انضباط مثال زدنی و تلاش و پشتکار فراوان خود را به منصه ظهور رساند.
دوستان و همکلاسی های این دورانش، او را نابغه می نامیدند، نابغه ای در ابعاد مختلف، از لحاظ اخلاقی و تعهد کم نظیر، از لحاظ علمی و آموزشی بی رقیب، از لحاظ هنری و ورزشی برجسته و…
در سال ۱۳۵۸ پس از گذارندن دوران بسیار درخشان تحصیلات راهنمایی و کسب معدل۷۶/۱۹ در سال سوم این دوره در کنکور دبیرستان دانشگاه شیراز شرکت و به عنوان رتبه اول استان کهگیلویه وبویر احمد پذیرفته شد. دبیرستان دانشگاه شیراز محل تحصیل نخبگان استانهای جنوبی از جمله استان کهگیلویه و بویراحمد و فارس می باشد و تاکنون اساتید، متخصصان و پزشکان عالی رتبه ای به مملکت عزیزمان تقدیم نموده که توانسته اند در بالاترین مدارج علمی، فرهنگی و سیاسی خدمات بسزایی به هم وطنانمان عرضه نمایند.
حضور عین الله در این مرکز برجسته علمی و فرهنگی، دوره درخشش و شکوفایی استعداد خارق العاده اش در کلیه زمینه ها بود و علاوه بر موفقیت های چشمگیر علمی در تحولات فرهنگی اوایل پیروزی انقلاب اسلامی که آغاز درخشندگی و برازندگی این نظام مقدس و اصیل دینی بود نقش و تاثیر بسزایی در شهر شیراز داشت. در همین راستا به عنوان رابط مهمی بین دبیر ستان دانشگاه و مسجد الرضای شیراز وارد فعالیت شد وجهت هدایت دینی و انقلابی جوانانی که از لحاظ علمی مراتب بالایی داشتند سر از پا نمی شناخت و نقش بسزا و قابل ملاحظه ای را ایفا نمود. مسجد الرضای شیراز تحت مدیریت و سرپرستی حضرت آیت الله سید علی اصغر دستغیب ( تولیت فعلی آستان قدس حضرت شاهچراغ و نماینده اول مردم استان فارس در مجلس خبرگان رهبری ) در آن زمان یکی ازمهمترین مراکز شکل گیری انجمن ها و تشکلات فرهنگی مذهبی شهرستانهای استان فارس بود و نقش عین الله در این رابطه زبانزد دوستان، هم کلاسیها، فعالین فرهنگی و خود آیت الله سید علی اصغر دستغیب بود.
برگزاری مراسم هفتمین روز شهادت عین الله در مسجد الرضای شیراز توسط آیت الله سید علی اصغر دستغیب به همراه دوستان و یاران وفادار شهید با سخنرانی خود حضرت آیت الله مبین این موضوع بود. علاقه آیت الله سید علی اصغر دستغیب به عین الله آنقدر زیاد بود که در مراسم اربعین شهید، خود ایشان یک بار دیگر در مسجد صاحب الزمان یاسوج حضور پیدا کرده و اقدام به سخنرانی نمودند و در آن سخنرانی بیان فرمودند: شهید عین الله از شخصیت های بزرگ و از پرچم داران علمی و فرهنگی جامعه دانشگاهی ما بوده است.
و اما فراتر از همه اینها آنچه که فلسفه شخصیت غیر قابل توصیف شهید را بیان وآشکار می سازد، حضور و شرکت ایشان در دوران شکوهمند دفاع مقدس در جبهه های حق علیه باطل بوده است، حضوری منطقی و از روی مطالعه.
وی زمانی تصمیم گرفت در جبهه حضور یابد که این حضور و شرکت در میادین جبهه و جنگ بر هر اموری در پشت جبهه اولویت داشت و با توجه به این تابلو که بفرموده امام (ره)، جنگ در راس همه امور است، وارد این کارزار گردید.
حضور عین الله در عملیات سر نوشت ساز بیت المقدس برای آزاد سازی خرمشهر نقطه عطفی در زندگی پر از حماسه ایشان بود. از نکات قابل توجه در این زمینه، یاد داشت برداری ایشان از روزهای پیش از عملیات تا بعد از عملیات در تقویمی است که از خود به یادگار، جا گذاشته است. این تقویم که مربوط به سال ۱۳۶۱ است از یک طرف می تواند یکی از بهترین مستندات مربوط به دفاع مقدس باشد و از طرف دیگر فلسفه وجودی شهید عین الله را از جهات مختلف نشان می دهد؛ نظم و انضباط، تقوی و تعهد و هنرمندی و خلاقیت ایشان در این تقویم به خوبی نمایانگر است.
عین الله در دومین مرحله از عملیات بیت المقدس، بشدت مجروح می شود و به نقل از یکی از همرزمان ایشان با آنکه شدت مجروحیتش، خطر آفرین بوده است ولی با گشاده رویی و بی آنکه کمترین اخم و تلخی ای در چهره اش نمایان باشد توصیه داشته دیگر مجروحان را با هلیکوپتر به پشت جبهه جهت مداوا و اعزام به بیمارستانهای دور و نزدیک کشور منتقل نمایند و خودش از آخرین مجروحانی بوده که پس از انتقال با هلیکوپتر به اهواز و سپس با هواپیما به اصفهان منتقل و در بیمارستان شریعتی آن شهر بستری می گردد.
قریب به سه هفته در این بیمارستان بستری شد و تحت چند عمل جراحی قرار گرفت و به دلیل نزدیک بودن بعضی از ترکشها به نخاع و احتمال فلج شدن، قسمتی از عمل جراحی بر روی وی ناتمام ماند.
پس از مرخص شدن از بیمارستان شریعتی اصفهان به یاسوج منتقل گردید و پس از دو ماه بستری شدن در منزل که تا حدودی بهبودی یافته بود با شروع سال تحصیلی به محل تحصیل خود دبیرستان دانشگاه شیراز برگشت اما پس از مدت کوتاهی از اواسط پاییز همان سال تحصیلی (۶۲-۶۱) دوباره به جبهه عزیمت نمود و تا اوایل اسفند سال ۱۳۶۱ در محور میانی جبهه ها از جنوب تا غرب در قالب واحد اطلاعات و عملیات گردانها به منظور شناسایی و ضربه زدن به دشمن و هموار نمودن عملیاتهای ایذایی نیروهای خودی جهت تضعیف دشمن و زمینه سازی عملیاتهای بزرگ در راستای آزاد سازی مناطق تصرف شده توسط دشمن، حضور و فعالیت چشمگیری داشت به طوری که به گفته بعضی از فرماندهان سپاه، با وجودی که بسیجی بود ولی با ا تکا به هوش و ذکاوت سرشارش در طراحی بعضی از عملیاتهای بزرگ، نظرات سازنده ای داشت.
در نیمه دوم اسفند ۶۱ در آستانه تعطیلات عید نوروز، از جبهه برگشت و پس از یک هفته اقامت در یاسوج راهی شیراز شد. خانواده و قوم و خویشان هرچه اصرار داشتند ایام تعطیلات نزد آنها بماند، قانع نشد. و دلیل و توجیه اش این بود که چون مدتی جبهه ها آرام و از تحرکات دشمن کاسته شده بود از فرصت استفاده کرده به مطالعه دروس بپردازد تا از امتحانات سال آخر دبیرستان و کنکور سراسری عقب نمانده باشد و بهترین فرصت و موقعیت همین تعطیلات نوروز در دبیرستان دانشگاه شیراز می باشد تا در فضای آرام و خلوت مشغول مطالعه گردد و بدین ترتیب ، ایام تعطیلات نوروز را در دبیرستان دانشگاه شیراز با مطالعه دروس و آمادگی جهت امتحانات نهایی و شرکت در کنکور سراسری سال ۶۲ سپری نمود و در مدت دو سه ماهه تعطیلات نوروز تا برگزاری امتحانات نهایی و کنکور با کسب مدرک دیپلم علوم تجربی با بهترین معدل و پذیرش دررشته پزشکی در مقایسه با یکسال تحصیلی به نحو مطلوب از عهده برآمد. و همچنین به جهت سابقه عالی تحصیلی در همه دوران آموزشی ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان، زمینه ادامه تحصیل وی در خارج از کشور (رومانی ) فراهم گردید.
با این توصیف، از همه این موقعیت ها گذشت وبه تکه کلامی از وصیت نامه اش که مهمترین کنکور، کنکور خدا و بهترین دانشگاه ، کربلا ست جامه عمل پوشید و کرسی دانشگاه کربلا را با حضور در عملیات والفجر ۲ وکسب درجه شهادت در نیمه روز ۳ مرداد ۱۳۶۲ بر کرسی رشته پزشکی ترجیح داد و این موضوع را روشن ساخت و به اثبات رساند که شهادت انتخاب است نه اتفاق ،ب الله و قرب الی الله.
روزهای آخر در یاسوج متفاوت از روزهای دیگر بود، هر چند همه روزهای او متفاوت بود از روزهای دیگران. با اهل خانواده زیاد می نشست و از قوم و خویشان زیاد سرکشی می نمود، نشستن ها و سرکشی نمودنهای برخواسته از معنویت، با چهره ای کاملا بشاش و روحیه ای پر از نشاط، انگار که می دانست وقت سفر و جدایی از دنیا فرا رسیده است.
برادر بزرگترش می گوید، آخرین وداع عین الله با خانواده از طریق مخابره تلگرافی از پادگان جلدیان آذربایجان غربی انجام گرفت، همان حوالی بود که در هفت و هشت سالگی طی مدت ۲ سال،۴ پایه تحصیلی را گذراند، چقدر این زمانها و مکانهای خداوند دارای رمز و راز هستند.
آخرین ایستگاه او در دنیا ، نه از جنس دنیا ، عملیات والفجر ۲، قطعه کوچکی از عاشورا در حاج عمران کربلا این باردر تابستان ۱۳۶۲ شمسی، آنجا که ملائکیان رفت و آمد داشتند، هرکسی را جرات و جسارت هم کاروان بودن حسین نبود. شرکت در کنکورش، مهمترین کنکور زندگی و قبولی در کنکورش ،کسب کرسی دانشگاه کربلا بود.
قبل از شهادتش همیشه از یکی یاد می کرد، سید نادر یوسفی از سادات امام زاده حسن یاسوج، دوست شفیق و یار وفادارش، همچون او نخبه بود و در عملیات رمضان یک سال قبل به شهادت رسیده بود، لحظه شماری می کرد تا به سید نادر پیوست.
بعد از شهادتش، سه نفر از او زیاد یاد می کردند و فقدانش برای آنها سخت، لحظه شماری کردند تا به او پیوستند.
شهید محمد رضا رستگار، پسر خاله اش سه ماه بعد از او
شهید غلامرضا افشون، پسر عمه اش هشت ماه بعد از او
شهید علی فتاحی، دیگر پسر خاله اش دو سه سال بعد از او
یادوخاطره این شهید عزیزگرامی باد.